سر راه گرفتن. مانع عبور کسی شدن. راه بستن. سد کردن راه، رفتن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن. روانه شدن. عزیمت کردن: چو آمد به ارمینیه در، سپاه سپاه خزر برگرفتند راه. فردوسی. همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه. فردوسی. وزآن پس جهاندیدگان پیش شاه ز هرگوشه یی برگرفتند راه. فردوسی. بدیدند مر پهلوان را پگاه وزآنجایگه برگرفتند راه. فردوسی. آن زنان و من نیز با ایشان فرودآمدیم و راه برگرفتیم. (تاریخ سیستان). مکن ایدر درنگ و راه برگیر که ویرو آید این ساعت ز نخجیر. (ویس و رامین)
سر راه گرفتن. مانع عبور کسی شدن. راه بستن. سد کردن راه، رفتن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن. روانه شدن. عزیمت کردن: چو آمد به ارمینیه در، سپاه سپاه خزر برگرفتند راه. فردوسی. همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه. فردوسی. وزآن پس جهاندیدگان پیش شاه ز هرگوشه یی برگرفتند راه. فردوسی. بدیدند مر پهلوان را پگاه وزآنجایگه برگرفتند راه. فردوسی. آن زنان و من نیز با ایشان فرودآمدیم و راه برگرفتیم. (تاریخ سیستان). مکن ایدر درنگ و راه برگیر که ویرو آید این ساعت ز نخجیر. (ویس و رامین)
یا رخت برگرفتن از جایی. رفتن. کوچ کردن. رحلت کردن. (یادداشت مؤلف). استقلال. (منتهی الارب). سفر کردن: رخت برگیر از این سرای کهن پیش از آن کایدت زمانه فراز. سنایی
یا رخت برگرفتن از جایی. رفتن. کوچ کردن. رحلت کردن. (یادداشت مؤلف). استقلال. (منتهی الارب). سفر کردن: رخت برگیر از این سرای کهن پیش از آن کایدت زمانه فراز. سنایی
راه برگرفتن. عازم شدن. به رفتن آغازیدن. حرکت کردن. راهی شدن: نپذرفت از ایشان و ره برگرفت جهان مانده از کار او در شگفت. فردوسی. به دستوری شاه ره برگرفت جهان مانده از کار او در شگفت. فردوسی. به دستوری شاه ره برگرفت به قنوج شد ماه در بر گرفت. فردوسی. رجوع به راه برگرفتن شود
راه برگرفتن. عازم شدن. به رفتن آغازیدن. حرکت کردن. راهی شدن: نپذرفت از ایشان و ره برگرفت جهان مانده از کار او در شگفت. فردوسی. به دستوری شاه ره برگرفت جهان مانده از کار او در شگفت. فردوسی. به دستوری شاه ره برگرفت به قنوج شد ماه در بر گرفت. فردوسی. رجوع به راه برگرفتن شود